بسم الله الرحمن الرحیم

 

سفر عشق ( سفرنامه زیارت اربعین امام حسین )

 

قسمت دوم  :  مسیر نور

 

         بندهای کوله پشتی و کفش خویش را محکم کردیم با عزمی راسخ به همراه دوازده نفر دیگر از هم قطاران گروه ، از کوفه با پای پیاده عازم کعبه عشق - کربلای معلا شدیم ، وقتی قدم در مسیر گذاردیم دیدیم در مسیل افتاده ایم ، رودی انسانی و سرشار از عشق باحرارت هرچه تمام تر دیوانه وار در یک مسیر ، در یک خط و به سوی یک مقصد در حرکتند. به حرکت و عبور عاشقان ابا عبدالله که دقیق می شدیم ، ناخودآگاه اشک از دیدگان جاری می شد و مبهوت از ذات و باطن این ماجرا فرو می ماندیم. آنجا بود که شعر زیبای محتشم در نظرم مجسم گشت که " باز این چه شورش که که در خلق عالم است " . آری اربعین حسین است روزی کاروانی کوچک با اوج مظلومیت ، در غربت و تنهایی به زیارت تو آمدند یاحسین و ما امروز با تاسی از عظمت غیر عیان آن کاروان به ظاهر کوچک قدم در راه زیارت تو می نهیم، با همه ی وجودمان و با همه ظرفیت می آئیم ، می آئیم تا شاید قدری هم وزن آن کاروان شویم و قدری از آلام اهل بیت بکاهیم، آنچه در این مسیر رخ می دهد ، همه آنچیزی نبود که ما می دیدیم نه اینکه کسی فکر کند حقیقتش قابل فهم و درک نبود که البته نبود- بلکه دیدنیهایش قابل دیدن نبود، سیل خروشان در دو جاده به عرض هرکدام ده نفر از کوفه و نجف تا کربلا ، بدون انقطاع از انسان ، و کسی چه می داند سیل انسانی به امتداد 100 کیلومتر یعنی چه ؟!؟!؟!

میلیون ها زن و مرد ، پیرو جوان ،کوچک و بزرگ ،سیاه و سفید ،ایرانی و عراقی و هندی و بنگلادشی ، از اروپا و آفریقا و دیگر بلاد جهان آمده بودند، یکی پای در کفش و دیگری بدون پاپوش ، اما با صفای دل و خلوص قلب، عده ای با کوله پشتی و عده ای بدون زاد و توشه ، اما همه با بار معرفت حسین ، چه زنان فراوانی ، یکی کودک در آغوش گرفته و دیگری در چرخ روان ، اما همگی با پوشش زینبی ،حجاب کامل و بدور از کوچکترین جلوه های صد رنگ شهرهامان، چه فراوان بودند دخترکان جوانی که تنها می نمودند و مردان جوان که تنها بودند ، اما انگار همگی شیطان را دور زده بودند . نه عشوه ای و نه نگاه حرامی ، نه هوسی بود و نه فسادی . . . عده ای اشک ریزان و عدهای ذکر گویان ، دل در گرو یار سپرده بودند و عاشقانه طی سفر می نمودند.

ظاهرا کسی نگرانی گرسنه ماندن و یا در راه ماندن را نداشت و فقط و فقط پیمودن را اندیشه کرده بودند و چه زیباحسین و خدای حسین تقسیم کار کرده بودند، چرا که بودند کسانی که رسالت را ، در ماندن و اطعام و اسکان ره پویان می دانستند.

ازدواج با هم کفو اینجا نمودش بیشتر بود،وقتی زن و شوهر هم سر و هم سفرِ هم بودند ، در ره عشق پا به پای هم و همراه هم ، هم دوش هم ، نه اعتراضی و نه انتقادی ، نه فریادی و نه تحکمی .

تربیت هماهنگ و درست آثارش هویدا بود کودکان کوچک و نوجوانانی از شیرخواره تا نو نهالان ، هماهنگ والدین در درک و پذیرش شرائط سفر ،چه به موقع بیدارمی شدند و چه به موقع به استراحت تن می دادند و چه درک بالایی در گرسنگی و تشنگی داشتند ، وقتی می گویم سفر نه اینکه قیاس کنیم با مسافرت های دیگر ،این سفر یعنی سه شبانه روز راه رفتن ، 100  کیلومتر مسیر و فاصله ، 000/100 متر ، 000/100  قدم ،یعنی سرما و سوزِ صبح گاهی ، سوزشِ تابش ظهرگاهی ، خاک و گرد ، غبار تا آستانه تغییرچهره ، یعنی کوفتگی عضلات ، تاول زدن پا و بی رمق شدن بدن، عفونت گلو ، سرما خوردگی ،پاره شدن کفش و کوله ی بر دوش و هم کاری و هماهنگ شدن در این سفرکار هرکسی نبود و چه خوب بود اگر همه زندگی ما با مفاهیم حاکم براین سفرگره می خورد .

آه که چقدر خدایی می شدیم و چقدر زندگی و آدمهایش دوست داشتنی می بودند ، سرشار از ادب و ایثارو اخلاص و در یک کلام با صفا می شد .

در آغاز حرکت مقداری تامل کردم و گفتم سخت است ، اگر نتوانستم چه ؟ اما وقتی دیدم کودکان خردسال پا به پای بزرگترها می دوند ، از کرده خود خجل شدم . همانجا بود که به یاد کودکان کاروان اسرای اهل بیت افتادم ، دختر سه ساله ، پای برهنه ، پای پرآبله تشنه و گرسنه البته با طعم تازیانه و تندخویی و خشونت ماموران ابن زیاد و یزید .

جمعیت همچنان در حرکت بود ، نه خستگی می شناخت و نه از پامی افتاد ، و اگر پایی بر اثر تاول یا خستگی توان رفتن نداشت ، بومی ها و ساکنان محل به پیشوازشان می رفتند و متواضعانه و مودبانه در آغوشش می گرفتند و بر تخت احترام می نشاندند و پاهای خسته او را با دست یا دستگاه و یا آب گرم ماساژ می دادند و بعضا با پماد و دارو در تسکین درد ایشان تلاش می کردند.

در یکی از همین ایستگاه ها روحانی سن بالایی را دیدم که آستین بالازده بود و پای زائری را می مالید و در کنارش کودکش هم دست آن زائر را ماساژ می داد.

این ادب ، احترام ، عشق و خدمت رسانی در سراسر مسیر در حق زائران نمود داشت ،ایستگاه های پیوسته و متصل بهم با انواع پذیرایی ها ، اعم از غذا ونوشیدنی ، وفریادهای یازائر شای بوعلی(چای بوعلی) قطع نمیشد ، استکانهای باریک و کوتاه و تاکمر شکر را از چای غلیظ لبریز می کردند و ... . انگار که رستوران یکپارچه و پرتنوعی بود با کارپردازان فراوان ، اما با مدیریت واحدی به نام حُبُ الحسین (ع) .

انگار همه اسرار داشتند حسین را در مال خود شریک کنند ، لذا باهم رقابت می کردند،آنچنان در دعوت دیگران برسر سفره طعام خود و در خوراندن نذوراتشان به زائران حسین حریص و مشتاق بودند ،کانه در بازار بودند و برای فروش کالای خویش تلاش می کردند ، اگر رهگذر بی خبری از ماجرا از آنجا عبور می کرد و می دید گمان می کرد که این فریادها و خواهش ها از رهگذران برای کسب مال بیشتر و منفعت دنیایی است ، غافل از اینکه این دعوا برای ثواب بود ، بلکه بالاتر از ثواب ، بلکه این رفتار دین به حسین و عشق بی انتهای به او بود ،آری این قدرت و معجزه فقط از عشق برمی آید ، همه اهل و عیال خود را در همه روزها و شب ها با همه اموال خود در راه این عشق به کار بسته بودند ،هیچ کدامشان آرامش نداشتند از کودکان خردسال تا پیران کهنسال در تکاپو بودند ، برای خدمت به زوار و با این عشق کودکانشان تربیت می شدند و زندگی می کردند و چه فراوان بودند کسانی که می گفتند: "ما یکسال کار می کنیم تا پس انداز نمائیم و آنچه که اندوخته ایم به یکجا در اربعین حسینی نثار قدوم زائران حسین می کنیم" ، جالب آن بود که کسی خود را مالک آنچه خیرات می کرد نمی دانست ، در یک رفتار معما گونه و البته قابل تحسین و هماهنگ خیرا خود را از طرف امام سجاد نذری می دادند و با نام امام سجده داران رهگذران گرسنه و تشنه را رفع گرسنگی و تشنگی می کردند ، شاید این ادب ناشی از این سنت است که مراسم چهلم پدر را پسر عهده دار است.

البته همه توان یکسان نداشتند ،یکی شتر نحر می کرد و دیگری گوساله ذبح می نمود ، یک یدیگر گوسفندی درشت و آن یکی بره کوچک و چه قربانی های زیبایی .

بعضی میوه می دادند و برخی آب معدنی برای رفع عطش خیرات می کردند ، در هر صد متر یک فر دستمال کاغذی در دست داشت و برای رفع نیاز زائران در اختیار آنها قرار می داد ، انواع خرما و خوراکی ، چای و قهوه ، قیمه و قورمه ، لوبیا و عدس پلو و ... .

اگر بگویم یکی از زیباترین صحنه های زندگی و با صفاترین تجمعات را در این مسیر می دیدم هرگز مبالغه نکرده ام ، اخلاق ها به خلق اولیاء در آمده بود ، با آنهمه مصائب سفر و شرائط خاصش ، نه بداخلاقی و نه عصبیتی و نه درگیری دیده نمی شد ، همه با هم مهربان بودند ، حتی تا می توانستند بهم کمک می کردند ، نه تنها باری بردوش دیگری نمی شدند ،بلکه سعی می کردند بار از دوش دیگران بردارند ،کوله دیگری را مقداری همراهی می کردند ، هرچند درآن مسیر با آن پاها و کتف های خسته کشیدن بارخود نیز هنر می خواست ، پیرمردها با عصا خود را می کشاندند ، اما برخی شرائط سختی تری داشتند ،جانباز یا معلول بودند ، یکی پایش چوبی(عصا)بود و یک پا بیشتر نداشت و شوق آورتر جوانی بود که اصلاً پانداشت وخودرا برروی زمین می کشید و قبول نمی کرد حملش نمایند.

وقتی این سیل خروشان جمعیت رونده دیده می شد ، ناخودآگاه به یاد فیلم های جنگی می افتادی ، سپاهیانی عظیم که بدست هرکدامشان پرچمی بود ، چه شکوهی داشت این خیل عظیم منتقمان خون حسین و سپاهیان مهدی است که همه عَلَم بدست به یاد علمدارِ کربلا می رفتند و هرگز نمی ایستادند ، تنها به مقصد می اندیشیدند ، نه بازگشت و حتی از روی احتیاط به عقب هم برنمی گشتند ، انگار شوق مقصد مستشان کرده بود و تنها به رسیدن فکر می کردند و برای وصالش قدم برمی داشتند .

این گونه عاشقانه شتافتن خود یک بیعت است با امام زمان و براستی حجتی است برای ظهور ، آنروز که او بیاید ، این همه سربازِ از دنیا گذشته و دست از جان شسته در رکابش خواهند بود- انشاءالله- این سربازانِ بی ادعا که همه ی تعلقاتشان را ولو موقتاً برزمین نهاده اند و همه یک رنگ در این کارزار و یک راه پیمائی اتحادگونه شیعه و در لبیک به ندای "هل من ناصر" و "هل من مبارز" گرد آمده اند ، بین آنها رئیس و مرئوس ، دارا و ندار تشخیص داده نمی شد ، چرا که همه پیاده بودند ، از یک غذا می خورند و از یک مسیر می گذشتند و دیگر از زرق و برق ماشین هایشان و چشم به هم چشمی سفره های رنگارنگشان خبری نبود.

تعداد شاگردان امام صادق و طلاب علوم دینی در میان جمعیت چه فراوان بودند، به گونه ای که حضور و شکوه طلاب معمم خودنمایی می کرد ، برخی شان با همسر و فرزند آمده بودند ، هم جوان در میانشان دیده می شد ، هم مسن ، اما همه یک رنگ شده بودند وگرد و غبار نشسته از راه بر سر صورتشان سیاهی وسفیدی محاسنشان را پوشانده بود ، غباری برتاج و عماعه نبوتشان نشسته بود و وقارشان را دوچندان کرده بود .

برخی طلاب و عالمان بومی در فواصل مختلف ، ایستگاه های پرسش و پاسخ ، سازماندهی کرده بودند واحکام شرعی و راهنمایی دینی می دادند.

وقتی این شکوه و عظمت وحماسه حسینی شیعیان را می دیدم به همسفران خود می گفتم اگر این راه پیمایی تا چند سال آینده ادامه یابد و اگر دوباره طاغوت بر قدرت بر نگردد و این استعداد را نخشکاند ، هر ساله میلیونها نفر به این اجتماع بزرگ افزوده خواهد شد و چه بازتابی خواهد داشت ، و البته اگر تدبیر و عقلانیت در مدیران رسانه باشد باید ده ها دوربین در مسیر بکارند وتصاویر این حضور را منتشر نمایند ،آنهم بدون شرح ، چرا که خود یک تبلیغ کامل است . و این تداوم و آن ترویج و تبلیغ موجب انتشار شیعه در جهان خواهد شد ،چرا که با انتشار این تصاویر این سوال ایجاد می شود که "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست"، این چه شمعی است که اینگونه میلیونها نفر - به استناد اعلام رسمی مسئولین عراقی تقریباً 30میلیون پروانه عاشق به پابوس سلطان عشق و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین آمده اند .

از خروجی نجف تا ورودی کربلا و حرم ابوالفضل العباس تیرهای برق که برای روشنایی جاده در فواصل منظم کاشته بودند،و برای امکان برنامه ریزی زوارحسین (ع) وآدرس یابی و یا قرارگذاشتن ، هرستون را به شماره ای پلاک زده بودند که جمعاً 1452 تیربرق می شد ، این کار ، برنامه خوبی بودو کار ما را راحت می کرد ،به گونه ای که نگرانِ گُم کردن همراهان که درآن جمعیت انبوه بدیهی بود ،نبودیم .

هرصد ستون را که می پیمودیم ،تجدید قوا می کردیم و چنانچه از هم جدا می شدیم همدیگر را می یافتیم و در کل روزانه 400 ستون را طی می کردیم - که از صبح تا عصر طول می کشید- سپس خسته و کوفته به موکب و حسینیه ای پناه می بردیم و پس از صرف شام ، به خواب عمیق و سنگینی فرو می رفتیم . صبحگاه ساعتی پیش از اذان صبح با همان درد عضله ها از خواب برمی خواستیم ، مناجات شبانه ،نماز جماعت صبح و ... ، جز برنامه های دوستان همراه بود ، و دوباره حرکت ، در آغاز صبح با وجود تاریکی هوا،تغییر محسوسی در جمعیتِ روان جاده ی منتهی به کربلا دیده نمی شد ، دوشب و سه روز در راه بودیم که عصرِ روز سوم توانستیم خود را به کربلا(دشت پربلا) برسانیم ، استراحتگاهِ هماهنگ شده ی ما در ستون 1388 قرارداشت ، یعنی ورودی کربلا ، در بدو ورود با احترام و استقبال میزبانِ خون گرمِ عرب مواجه شدیم ، سفره غذا پهن شد و نهار صرف شد.محل استراحت چادر برزنتی بود که درآن جمعیتِ انبوه و از طرفی نبودِ جا غنیمت بود .

آقایی که در همسایگی چادرِ محلِ استقرارِ ما قرارداشت ، از ما برای اسکان در خانه اش دعوت کرد و به اصرار ما را به منزلش هدایت نمود و تنها اتاقِ قابلِ سکونتِ خانه اش را در اختیارِ ما نهاد و با زن و فرزندش در اتاقِ کوچکتری که بیشتر شبیه انباری بود ساکن شد و وقتی ما از فرط عذابِ وجدان و شرم ، خواستیم دعوت او را رد کنیم ، ناراحت شد و مانیز به ناچار پذیرفتیم و دوشب را در آنجا ساکن شدیم .

شغل صاحب خانه گچ کاری بود و چهار فرزند خرد سال از 5 ساله تا 12 ساله ، که همگی دختر بودند داشت ،همگی با نمک ، مودب و شیرین زبان بودند.

پس از استراحت ، شب هنگام به سوی حرم شریف ، عازم زیارت شدیم .صد قدم جلوتر در سرچهار راهی ، قرارگرفتیم و تابلو سبز رنگِ بزرگی که نقشی از حرم داشت با فِلِش مسیر حرم را نشان می داد، ستونها را یک به یک پشت سر گذاشتیم ، هرچه جلوتر می رفتیم ، برای تند رفتن مشتاق تر می شدیم ،اما به ناچار و تحت فشار جمعیت با قدم کندتری می رفتیم .هرچه پیش می رفتیم ، نفس کشیدن سخت تر می شد و تپش ضربانِ قلب ، سنگین تر . اما نمی دانم تاثیر فشار جمعیت بود یا حرارت وصال معشوق .

تقریباً هر چند صدمتر در درگاه هر کوچه و خیابان ، باید یکبار مورد تفتیش و بازرسی قرار می گرفتی .

نهایتاً در شارعِ(خیابان)عباس قرار گرفتیم ، وقتی چشمان گنه کارمان به بارگاه نورانی و گنبدِ زرد و طلایی عباس افتاد ، ناخودآگاه اشکمان روان شد ابتدا اشکها را پاک کردیم و آنرا از سایرین مخفی نمودم ،اما وقتی نگاهم در اطراف چرخید دیدم همه جمعیت بی ریا و از سر خلوص و محبت و عشق اختیار از کف داده اند و نگاهشان به درخشش نورِ بارگاه حضرت است و نجوا کنان به سویش گام برمی دارند.

ماشاءالله چه جمعیتِ انبوهی ،امکان ورود به حتی بین الحرمین هم نبود ، کارمان این شده بود که هرروز و هرشب ، و هر شب و روزی چندبار فاصله پنج کیلومتری منزل تا حرم را طی کنیم و با حسرت به بارگاه نورانی آقا بنگریم ،چرا که در آن ازدحام سنگین امکان داخل شدن نبود .

 اما بالاخره پس از دو روز تشرف حاصل شد ، و تحت تاثیر سخت ترین احساسات درونی ،پا در حرم نهادیم .هر زائرِ عاشقی که وارد حرم می شد ونگاهش به ضریح مبارک و مضجع شریف می افتاد از خود بیخود میشد وهرکس به گونه ای ابراز احساسات می کرد .

ما نیز به رسم ادب گرم ترین سلام خویش را که ناشی از تلاطم وجودی و عشق و ارادت به ساحت سالار شهیدان بود به پیشگاه آن حضرت عرضه داشتیم .

در تحت قبه نورانی حضرت که بنابر اسناد وارد شده ، دعا در مقام استجابت قرار می گیرد ، برای عزت و نجات جهان اسلام ،مذهب تشیع ،گرفتاران و ملتمسین  دعا و عاقبت به خیری خویش دعا کردیم و.....

پس از چند روز زیارت و وقوع حاشیه هایی که البته در قسمت سومِ گزارش قید خواهد شد ، در سحرگاه روز جمعه 5 دی ماه92 به سوی مرزِ مهران رهسپار شدیم و از آنجا هم به تهران و موطن خویش باز گشتیم