در پرده اول فضای اورژانس بیمارستان و انتظار خسته کننده و از طرفی بیگانگی نوجوان از خانواده مشهود است ؛ پسری که با هیجان و ولع سرگرم چت و گوشی و آنطرف تر دختری تنها و ناگهان نوجوانی که با خوردن قرص تحت تأثیر کنترل گری ها و یا سخت گیری والدین ، دست به خود کشی زده است ، همه حکایت از گسست دو نسل دیروز و امروز دارد.

نسلی که پایبند سنت ها و هنجارهای اجتماعی است و در مقابل نسلی که بیگانه از گذشته در جستجوی هویت جدید است .

گلنار نماد یک نوجوان سر به هوا و شیفته زرق و برق دنیا است، که از شدت عشق به تجملِ دنیا از همه چیز خود ، حتی خانواده و سایر تعلقات بریده است و دیوانه وار به دنبال گمشده ی شهرت یا همان شیطان دنیا ( عشق به دیده شدن ) و پز و کلاس و افاده و ... است .

اینکه چرا کارگردان جنس دحتر را به پسر برای نقش اول این ماجرا داده به نظر برای جذابیت و اثر بخشی بیشترِ فیلم ااست و این رویه رایج دنیای ماست ، هر چند فیلم ساز در نقد این مشکل اجتماعی برآمده ، اما ظاهرا خود نتوانسته است از ابزارهای جذاب آن یعنی استفاده از جنسیت دختر به منظور دیده شدن بیشتر فیلم برحذر باشد.

باور غلط گلنار ،که بینشِ برآمده از رسانه های امروز ، بخصوص رسانه های مجازی می باشد ، آنچنان نوجوان امروز را غرق در حسرت نداشته ها کرده که برای خودش و همه کسانی که در حلقه اطراف او هستند ایجاد مشکل کند و به تعبیری با جانمایی بازجویی ها در لابلای فیلم همه را در شکل گیری وضعیت موجود مسئول و پاسخگو می داند ،گلنار نماد شخصیت نوجوانی ، نترس و تاحدی آمیخته با بی باکی احمقانه که ناشی از باد مغزی و یا غرور و اعتماد به نفس کاذب ایشان است .

نکته دیگر اینکه نوجوان امروز بخاطر عشق ورزیِ غیر عادی به تجملات دنیا ، دچار فشار عصبی خاص و پر خاشگری ستیز جویانه با هنجارها و افرادی که در نقطه مقابلشان قرار می گیرند برمی خیزند.

نادر یا همان راننده دلسوز با تفاوت سنی بالا نسبت به گلنار و تفاوت فاحش نظام ارزشی اش با گلنار ، درک و همراهی خوبی از خودش و بطبع پیوند موثری با گلنار برقرار می کند اما وقتی سطح نیاز مادی و صرفا احساسی این قشر را می بیند و به شدت از کمی بودن و کودکانه بودن این نیازها مانند عکس گرفتن با فِراری و عمل دماغ به مدل سر بالا و یا خوردن استراگانوف و ... را می بیند به شدت غصه دار میشود .

تنابنده که در سایر فیلم ها نقش یک پدر دلسوز و مهربان را همیشه ایفا می کند اکنون از داشتن خانواده محروم ودر حسرت نداشتن آن است ، خانواده یک حقیقت عینی و برخورداری از آن یک لذت واقعی است که نادر به خاطر دلایل نامعلوم و شاید مشکلات مالی از آن محروم است ، او نماد یک مرد سالم و مومن و البته ناتوان از اصلاح وضعیت جامعه می باشد ، هر چند به نظر ساده و معمولی و بدون شعار و پرسیژ مدعی گونه ی یک فرد انقلابی و رزمنده است، اما به شدت دلسوز و مهربان و اهل تقواست ، شاید این نقد به فیلم ساز وارد باشد که باور دینی و نگاه انقلابی و رزمنده بودن با بی تفاوتی در برابر هرزگی سازگار نیست ، باز در اینجا این نقد به فیلم ساز وارد می شود که او مدل دین دارانه عامه پسند و به اصطلاح مشتری پسندی را به منظور جذب تماشاچیان به پای پرده سینما به نهمایش گذاشته است و از طرفی ممکن است او صرفأ بخشی از واقعیت موجود جامعه را منعکس می کند ؛ جماعت رزمنده و جانبازی که پس از جنگ به حال خود رها شده اند و آنان بی ریا به دنبال کسب نان حلال افتاده اند و تنها توان و همت خود را مصروف نگه داشت تتمه ایمان خود مینمایند.

نکته ی قابل ذکر و برجسته که احتمالا مد نظر فیلم ساز بوده ، اشاره به شاخصه های مردانگی واقعی در شخصیت نقش نادر است ؛ یعنی یعنی همان راننده که به رغم سادگی و بی طبقگی اجتماعی خودرا به درجه بالایی از خود سازی رسانده است ، به گونه ای که توانسته خود را از فریبنده ترین و پر جاذبه ترین سوژه جامعه یعنی جاذبه جنسی حفظ نماید ، نادر با دسترسی بالا به زنانِ بی قید و بند یا همان جاذبه های جنسی ، نه تنها تلاشی برای بهره مندی ندارد ، بلکه اساسأ تمایل و رغبتی هم از خود نشان نمیدهد . و این رفتار می تواند نمود خوبی از معرفی یک انسان تعلیم آموخته از فرهنگ دفاع و شهادت به مخاطب باشد .

مطلب دیگری که در لابلای محتوای فیلم مورد اشاره است اینکه ثروت اندوزی و برخورداری های نامتعارف ، انسان را به کمند شیطان و یا همان هرزگی مبتلا می کند که به دو نمونه از آن اشاره می شود ؛ صاحب نمایشگاه خودرو با وجود سن بالا و تجربه های تلخ ، همچون یک کفتارِ هرزه در کمین دختران آسیب دیده به لحاظ بینشی و اجتماعی است ، تا از آنها بهره گیری جنسی کند و در مقابل شاگرد نمایشگاه با بضاعت مالی و طبقه پایین اجتماعی با وجود تجرد و جوان بودن از کنار این موضوع با حریت می گذرد و یا نادر راننده آژانس ، زن رو پسی رابه منزل اعیانی مردی می رساند که اتفاقا از مکنت دنیا بی نیاز و به شدت پول داراست ( این سطح بالایی مالی را از منطقه جغرافیایی سکونت و متراژ و نمای ساختمان میشود فهمید ) اما این رزمنده یا بازمانده از جنگ بی هیچ نگاه ناپاکی یا دلسوزی تمام به آنان خدمت می کند ، آنهم بدون هیچ چشم داشتی .

فیلم ساز آنچنان نادر یا همان رزمنده را در قالب یک مرد ساده راننده تصویر پردازی می کند که الهی بودن و با تقوا بودنش باور پذیر نیست .

او یک مرد غیرتی است که دختر مردم را ناموس خود می داند و از اینکه یک بچه پولدار خوش گذران او را طعمه خود سازد به شدت دچار غصه و درد می شود.

در چند نما از نادر و دوستش در پشت ظاهر ساده و خاکی و زمین گیر شده اش ، نشان میدهد که اتفاقا توان و رابطه انجام برخی امور را به خوبی دارند و با یک تماس اطلاعات کامل و دسترسی به چیزی را که بخواهند دارند ، اما این قابلیت را نه به نفع خود بلکه به نفع جامعه و مردم به کار میگیرند .

اما خب نسل امروز ، نسلی که شیفته زرق و برق دنیا شده را حریف نیست ،نسل راننده پاک وقتی می بیند کشور و ناموس ایرانی را با چنگ و دندان از نگاه هرزه دشمن حفظ کرده اما اکنون بواسطه شبیحخون فرهنگی ، دختران وزنان جامعه با میل و اشتیاق به استقبال همان نگاه هرزه می روند برایش خیلی درد آور و کشنده است .

هرچند استیصال فرهنگی ما به حدی رسیده که نادر همان رزمنده دیروز با دست خودش زنی را برای فاحشگی به مقصدی رساند از درد می سوزد ، اما کاری از دستش برنمیاد.

نوجوان امروزی آنچنان به خواسته های فانتزی خود وابسته است ، که نمی تواند به هیچ هنجار ارزشی و اخلاقی پایبند بماند ، گلنار به عشق سجاد که نماد یه بچه پولدار و تازه به دوران رسیده است ، حاضر است از خانواده بگذرد و چشم و گوش بسته ، خود را در اختیار او قرار دهد و حتی در مقابل نادر که اینهمه به او خدمت کرده بی احترامی کند.

هر چند فیلم با نتیجه اخلاقی تلخ و ناگواری یعنی مرگ دخترک بی نوا (گلنار) به پایان رسید ، اما به معتقدم با یک پایان اخلاقی و انسانی و اثر بخشی خوب اجتماعی قصه گلنار به سر رسید .

به شخصه تا زمان حادثه مرگ گلنار مدام دلشوره داشتم که فیلم با یک جنایت و یا تجاور گروهی و ... ختم می شود . مثلأ می شد قصه به همین جا یعنی رسیدن گلنار به فِراری و همراهی با سجاد ختم شود ، که البته بدترین شکل ممکن بود . یا گلنار با سجاد میرفت و پس از سوء استفاده و بهره جنسی از گلنار او را رها و یا به قتل می رساند ، که باز بد بود و احساسات و روح دختران را خراش داده و به نوجوان و مخاطب ، حس مصرف شدگی و رها شدگی و بی خود بودن را القا می کرد و از طرفی قِشر مرفه و پولدارِ خوشگذران بی درد ، قِسر در میرفت و چه بسا مبانی اعتقادی مخاطب را به هم می ریخت . اما با حادثه و تصادف مرگبارِ گلنار و سجاد ختم شد و به نظر انتخاب این سناریو برای پایان غصه اثر بخشی بهتری دارد ؛ یعنی نشان داد آخر این ماجرا تباهی و نیستی است ، چه آنان که از آلاف و اُلوف باد آورده خود صرفأ به منظور عیش و نوش و لذت طلبی حیوانی (حتی با استثمار دیگران) در فکر گذران زندگی بدون فلسفه انسانی در دنیا هستند و چه آن جماعتی که در عین نداری در حسرت داشته های دیگران دیوانه وار به هر قیمتی در صدد تصاحب به آن هستند.

در این فیلم صحنه حزن انگیزتری را پس از حادثه مرگ گلنار در پرده آخر به نمایش می گذارد و آن اینکه وقتی نادر برای اعلام خبر مرگ گلنار به خانواده او مراجعه میکند ، نه تنها احساس دلتنگی نمیکنند ، بلکه اساسا وجودش را انکار میکنند ، در واقع اصلی ترین عامل انحراف نسل جدید و سقوط این گروه به وادی سوء استفاده  توسط گرگهای جامعه ، گسست رابطه ها در خانه و خانواده است ، وجود تنش در خانه و بیگانگی والدین با فرزندان منجر به احساس بی کسی و بی پناهی آنها شده و در نتیجه جایگزینی عشق های سرد و کشنده به جای عشق خانواده خواهد شد .

در پایان این تحلیل و بررسی به نظر می آید در انتخاب نام برای نقش ها نیاز به دقت بیشتری بود ، همانطور که در انتخاب چهره کریه و ناپسند برای نقش پسر پولدار و خوش گذران (سجاد) دقت خوبی صورت گرفته ، بهتر بود نامی غیر از سجاد که نماد عبودیت و بندگی و دین داری است برای این نقش منفی به کار گرفته میشد .

و از طرفی اسم انتخاب شده برای نادر که اتفاقا جزو نوادر جامعه است با توجه به نگاه دیندارانه اش و سوابق جبهه و جنگ و باور مذهبی اش بهتر بود ، نام دیگری یا همان سجاد بر او می نهادند .

 

غرق در سپیدی معرفت باشید

علی اشرف تیموری تبار